سلام. من سومین فرزند یه خونواده 6 نفره هستم و 23 سالمه. خواهری دارم فرزند اول 28 ساله و مجرد که فوق العاده پرخاشگر، بداخلاق، حسود و بی فکر هست. هیچ کدوم از اعضای خونواده از دست کارها و زبونش آسایش ندارن! نه احترام بزرگتر نگه میداره و نه مراعات کوچیک تر میکنه. به گفته پدر و مادرم از همون دوران بچگیش یه دنده و لج باز بوده و به هیچ صراطی مستقیم نبوده و روز به روز هم بدتر میشه! مادرم سن زیادی نداره و 45 سالشه، ولی از بس غصه خواهرم رو میخوره موهاش داره سفید میشه، پدرم که کلا ازش قطع امید کرده و هر چقدر هم خواهرم بهش بی احترامی میکنه چیزی نمیگه. برادرم هم همین طور.
مادرم هر چقدر نصیحتش میکنه اون برعکسشو انجام میده، همه جور برخوردی رو در موردش امتحان کرده، تنبیه، مدارا، صحبت، قهر، دعوا، تشویق، دادن امکانات اضافی، حق دادن بهش و... و... و... ولی هیچ کدوم نتونست به راه بیارتش...
خلاصه همه وقت و انرژیش رو صرف این میکنه که از راه های مختلف آزارمون بده و آرامشمون رو به هم بریزه! به همین خاطر از کارهای خودش دور شده و هیچ پیشرفت و دستاوردی تو هیچ زمینه ای نداره، به اجبار و زور مادرم و تشویق و جایزه هایی که براش در نظر میگرفت بالاخره بعد چند ترم اضافه با معدل پایین لیسانس گرفت و بازم به اصرار مادرم ارشد دانشگاه آزاد قبول شد که اونم بعد دوترم مشروطی انصراف داد. در صورتی که من و بقیه از نظر درسی فوق العاده هستیم و هر کدوم در جایگاه خودمون توی زندگی پیشرفت های زیادی داشتیم.
مادرم خیلی مشتاق بود بچه هاش حتما پیشرفت کنن و اگه کمک ها و اصرار اون نبود خواهرم دیپلمشم نمیتونست بگیره. اما اون هیچ وقت خوبیای مادرم رو نمیبینه و فقط بدی هایی که بهش شده رو یادش میاد و مدام تکرار میکنه. در صورتی که اگر بدرفتاری ای هم باهاش شده در جواب رفتارای زشت خودش بوده!
من تا به حال هیچ جا و جلوی هیچ کس بدش رو نگفتم، چون کلا آدمی نیستم که مسائل خونوادگی رو بیرون بروز بدم، ولی روحیه پر از خشونتش از چهرش معلومه و هیچ خواستگار مناسبی تا حالا نداشته، موارد معدودی هم که بودن پسرایی بودن که از نظر مالی هیچی نداشتن و به هوای پول پدرم سمتش اومدن، چون وضع مالیمون نسبتا خوبه. به اصرار خودش به یکیشون جواب مثبت داد و مدتی نامزد بودن که پسره مدام باهاش بدرفتاری میکرد و توی جمع ضایعش میکرد، اما با کمال تعجب خواهرم قبولش داشت و چیزی نمیگفت و حتی اینکه به درخواست اون به پدر و مادرم بی احترامی میکرد و ازشون پول میخواست... اما پدر و مادرم که بی احترامی ها و رفتار بد پسر رو دیدن خواهرم رو هر طور شده با وعده های جورواجور راضی کردن و نامزدی رو به هم زدن...چون ما خونواده سرشناسی هستیم و اون پسر بی ادب و گستاخ واقعا وصله ناجور بود!
من 4 سال توی یه شهر دیگه درس میخوندم و کم و بیش از آزار و اذیتاش دور بودم. اما الان که فارغ التحصیل شدم و برگشتم همه انرژیش متمرکز شده روی من، حسادت میکنه، حرفای نیشدار میزنه، توی کارهام دخالت میکنه، چوب لا چرخم میذاره، هر کاری میخوام بکنم سنگ جلو پام میندازه، پدر و مادرم که با من صحبت میکنن یا بهم خرجی میدن قشقرق به پا میکنه، انتظار داره هم از نظر عاطفی و هم مالی منو تحریم کنن و همه توجه و امکاناتشونو به اون بدن! هر چقدر تحمل میکنم، چیزی نمیگم، مدارا میکنم، جلوی چشم اون با پدر و مادرم گرم نمیگیرم، ازشون خرجی نمیخوام و.... فایده ای نداره!!! اگرم اعتراضی بهش بشه به هر نحوی سر و صدا و جیغ و داد راه میندازه!!!!
نمیدونیم باید باهاش چیکار کنیم... همه مون واقعا خسته شدیم!!! کار به جایی رسیده که آرزوی مرگش رو داریم!
پیش روانپزشک هم نمیتونیم ببریمش، چون هم قبول نمیکنه و هم اینکه اینجا یه شهر کوچیکه و کافیه یه آشنا ببینه رفته پیش روانپزشک، هزار جور حرف و حدیث درمیارن برامون!!!! واقعا مستاصل شدیم!!!! (((